پایگاه فرهنگی مذهبی قرآن و عترت

به پایگاه فرهنگی مذهبی قرآن و عترت خوش آمدید

آموزش ها

یک دقیقه روضه با نوای استاد میرزا محمدی

آخرین نظرات

در مقابل روایاتیکه در باب خلافت خلفاء نقل شده احادیث صحیحه ی "البته بنظر اهل سنت" زیادی وجود دارد که با مضامین آنها صد در صد مخالف است و از آنجمله است احادیثی که ذیلا آورده می شود:

1- از ابوبکر بطور صحیح نقل شده که در مرض مرگش می گفت: " دوست می داشتم که از رسول خدا می پرسیدم که این امر "خلافت" مال کیست؟ تا کسی با او نزاع نمی کرد، و دوست می داشتم که می پرسیدم که آیا از برای انصار در این باره نصیبی هست؟ 

و اگر ابوبکر از رسول خدا نصی درباره ی خلافتش شنیده بود چنانکه صریح بعضی از این روایات منقوله است دیگر جا نداشت که چنین آرزو کند، مگر آنکه درد بر او غلبه کرده باشد و این نوع آرزو کردن از باب هذیان گوئی باشد چنانکه در حدیث کتف و دواة احتمال داده اند. 

2- مالک به سند خود از عایشه نقل کرده که: ابوبکر هنگام احتضار، عمر را خواند و به او گفت: من ترا بر اصحاب رسول خدا خلیفه قرار می دهم، و به سوی فرماندهان لشکرها نوشت که: عمر را بر شما فرمانروا قرار دادم و در این کار جز خیر مسلمین را نمی خواهم. 

و اگر درباره ی خلافت عمر نصی وجود داشته چه معنی داشت که ابوبکر خلیفه و فرمانروا قرار دادن او را بخود نسبت دهد؟ 



3- عبد الرحمن بن عوف می گوید: در آن مرضی که ابوبکر فوت کرد روزی بدیدنش رفتم و به او گفتم: ترا خوب می بینم ای خلیفه ی رسول خدا.او در جواب گفت: دردم بسیار شدید است و آنچه که از شما مهاجران دیدم دردم را شدیدتر کرده است، من پیش خودم امور شما را به بهترین فردتان سپردم اما همه ی شما از این عمل ناراحت شدید و میل داشتید که برایتان باشد. 

تا اینکه می گوید: به او گفتم: ای خلیفه ی رسول خدا خود را ناراحت مکن که این ناراحتی بر کسالتت می افزاید.قسم بخدا! تو همیشه شایسته و مصلح بودی هیچ گاه برچیزی از امور دنیا که از تو فوت شده ناراحت مباش و تو تنها این کار را برای صلاح امت انجام دادی ما نیز جز خیر از تو نمی بینیم. 

ناراحتی صحابه یا به خاطر این بوده که آنها معترف به عدم نص بودند، اما معتقدند بودند کسی که اختیار شده است نسبت به دیگران امتیازی ندارد، و یا معترف به وجود نص بودند اما فکر می کردند که به آن عمل نشده، بلکه ابوبکر از روی خود خواهی و علاقه ی بیجا او را اختیار کرده و لذا منکر آن بوده اند.و یا به خاطر این بوده که معتقد بودند تعیین خلیفه جز با اختیار امت نخواهد بود، اما از آنها نظر خواهی نشده است.و یا به این جهت بوده که معتقد بودند: نص تنها درباره ی علی بن ابیطالب بوده که دیگران را بر او مقدم داشته اند، و یا به خاطر این بوده که می دیدند مردم اعتماد به نص ندارند و انتخاب هم روی اصول درستی صورت نمی گیرد، زیرا انتخاب ابوبکر که طبق گفته ی عمر شتابزده بوده وانتخاب عمر نیز انتخاب شخصی و خصوصی بوده که سابقه نداشته است، و چون پای هرج و مرج در امر انتخاب خلیفه به میان آمده بود، هر کسی خود را شایسته تر از دیگری می دید و میل داشت خلیفه ی مسلمان ها باشد چنانکه عبد الرحمن بن عوف در حدیثی که بلاذری در " الانساب" جلد 5 صفحه ی 20 آورده به این حقیقت اشاره کرده است و آن حدیث این است " ای قوم شما را چنان می بینیم که هر کدامتان مشتاق رسیدن به خلافتید و می خواهید استقرار آن را بتأخیر بیاندازید، آیا همه شما "رحمت خدا بر شما باد" امید دارید خلیفه باشید؟! 

4- ابن قتیبه در ضمن حدیثی که تمامش بعدا خواهد آمد از قول ابوبکر چنین آورده است:" خداوند محمد "ص" را به عنوان پیامبر بر انگیخت و برای مؤمنین ولی قرار داد، و با قرار دادنش در میان ما بر ما منت نهاد تا آنکه اختیار کرد برای او آنچه که مقدر کرده بود، آنگاه امور مردم را به آنها تفویض فرمود تا با اتفاق یکدیگر آنچه که مطابق مصلحت آنها است اختیار نمایند آنان نیز مرا والی و پیشوای خود بر گزیدند ". 

5- از عمر بطور صحیح روایت شده که گفته است: " سه چیز است که اگر رسول خدا در میان آنها بوده پیشم محبوب تر از شتران سرخ مو بوده: خلافت، کلالة و ربا". 

و در روایت دیگر بجای شتران سرخ مو، از دنیا و ما فیها آمده است. 

6- و از عمر به طور صحیح آمده است:" اگر از سه چیز از رسول خدا می پرسیدم پیشم محبوب تر از شتران سرخ مو بوده: از خلیفه ی بعد از او... 

7- به طور صحیح از عمر آمده است که: خداوند دینش را حفظ می کند اگر چه من کسی را جانشین قرار ندهم، زیرا رسول خدا کسی را خلیفه قرار نداده است، و یا کسی را خلیفه قرار دهم چنانکه ابوبکر برای خود جانشین قرار داده است. 

عبد الله بن عمر گفته است: بخدا قسم او رسول خدا و ابوبکر را یاد نکرد مگر آنکه دانستم او کسی را همانند رسول خدا نمی داند و کسی را جانشین قرار نخواهد داد. 

8- هنگامی که عمر مجروح گردید به او گفته شد: چرا کسی را جانشین قرار نمی دهی؟ در جواب گفت می خواهید سنگینی بار شما را در حال حیات و مرگ بدوش بکشم؟ اگر جانشین قرار بدهم، پیش از من ابوبکر که از من بهتر بوده جانشین قرار داده است، و اگر قرار ندهم، رسول خدا که از من بهتر بوده، قرار نداده است.عقد الله می گوید: از کلامش فهمیدیم که او جانشین قرار نخواهد داد. 

9- مالک از خطبه ی عمر با سند خود چنین آورده است: " ای مردم من از ناحیه ی خودم چیزی را که نمی دانید به شما اعلام می کنم، و بر کار شما حرص ندارم، بلکه او که مرده "منظور ابوبکر است" این را به من وحی کرده و به او خدا الهام فرموده بوده است، و من امامتم را به کسی که اهلیت برای آن ندارد، نمی سپرم بلکه آن را در کسی قرار می دهم که علاقمند به عظمت مسلمین است، چنین فردی شایسته تر برای چنین مقام است "تیسیر الوصول جلد 2 صفحه ی 48" 

چقدر فرق است میان این خطبه و آن احادیث دروغی که در باب نص خلافت خلفاء ذکر کرده اند.چنانکه در این خطبه می بینیم: عمر خلافتش را از ناحیه ی ابوبکر می داند، نه وحیی از ناحیه ی خدا بر پیغمبر بزرگوار که جبرئیل آن را به حضرتش رسانده و او نیز در ملأء عام وسیله ی بلال اعلام فرموده باشد چنانکه در روایات گذشته آمده بوده است. 

10- طبری در تاریخش جلد 5 صفحه ی 33 با سندش چنین آورده است: " وقتی که عمر بن خطاب مجروح شد به او گفتند: ای امیر مؤمنان! چرا کسی را خلیفه و جانشین خود قرار نمی دهی؟ او در جواب گفت: چه کسی را جانشین قرار بدهم؟ اگر ابو عبیده ی جراح زنده بود او را جانشین خود قرار می دادم، و اگر خدایم از من می پرسید: چرا او را خلیفه قرار دادی می گفتم: از پیامبرت شنیدم که می گفت: او امین امت است! 

و اگر سالم غلام ابو جذیفه زنده بود او را جانشین قرار می دادم و اگر خدایم از من می پرسید: چرا او را خلیفه ی خود قرار دادی می گفتم: از پیامبرت شنیده ام که می گفت: سالم علاقه شدید نسبت به خدا دارد. 

مردی به او گفت: در این باره ترا به عبد الله بن عمر راهنمائی می کنم، عمر گفت: خدا ترا بکشد بخدا قسم من چنین خواهشی از خدا ندارم، وای بر تو چگونه مردی را جانشین خود قرار دهم که از طلاق دادن زنش عاجز است ؟! ما را حاجتی به امور شما که ستودید نیست تا برای فردی از خانواده ام به سوی آن تمایل ورزم که اگر خیر باشد "بگوئید" ما به آن رسیده ایم و اگر شر باشد "بگوئید" از ناحیه عمر است، خانواده ی عمر را همین بس است که یکی از آنها مورد حساب و سؤال در کار امت محمد "ص" قرار گیرد، من با خود جهاد کردم و خانواده ام را از این امر محروم نمودم، و اگر از روی بی نیازی نجات پیدا کردم نه باری بر دوش من است و نه پاداشی، در آن صورت سعادتمند خواهم بود، حال می بینم: اگر برایم جانشین قرار دادم کسی که بهتر از من بوده نیز چنین کرده است و اگر قرار ندادم باز کسی که از من بهتر بوده چنین کرده است و هرگز خداوند دینش را ضایع نمی کند. 

بعد از این مذاکرات آنان از پیش او رفتند و پس از جندی دوباره برگشتند و به او گفتند: ای امیر مؤمنان! چرا سرنوشت مردم را تعیین نمی کنید؟ او در جواب گفت: بعد از گفتار سابقم تصمیم گرفته بودم: مردی را که شایسته ترین شما در وادارکردنتان به حق است بر شما " ولی" و سرپرست قرار دهم "اشاره به علی کرد"، ولی غشوه ای به من دست داد و در آن حال مردی را دیدم وارد باغستانی که آن را غرس کرده بوده شده میوه های خام و رسیده ی آن را می چیند و زیر پای خود می ریزد، از اینجا دانستم که خدا بر کارش پیروز و عمر مردنی است از اینرو نمی خواهم بار خلافت را در حال حیات و مرگ بدوش بکشم، این شما و اینهم این قومم..." 

ای کاش من و قومم می دانستیم که: چگونه صحابه با آن همه نصوص فراوان، از عمر درخاست تعیین خلیفه می کردند و آنها را نادیده می گرفتند؟! و چگونه عمر با آن همه از نصوص مخالفت می کرد و ابو عبیده و سالم را شایسته برای خلافت می دید و آرزو می کرد که ای کاش آنها زنده بودند و خلافت را به آنها برگزار می کرد؟! و بالاخره خلافت را به شوری گذاشت؟! 

به علاوه او، چگونه آن دو حدیث مربوط به فضیلت آن دو مرد "ابو عبیده و سالم" را دلیل کافی برای جانشینی آنها دانست، اما آن همه آیات و روایات را که د رکتاب و سنت درباره ی مناقب علی علیه السلام وارد شده پیش خدایش عذر نمی دانست.اگر از او پرسیده می شد چرا او را جانشین خود قرار داده ای؟! 

و چگونه کسی را که قرآن به عصمتش ناطق است و آیه ی تطهیر درباره اش نازل شده و قرآن او را جان پیامبر اکرم شمرده شایسته برای امر خلافت نمی داند؟! 

و چرا او پسرش عبدالله را به خاطر ندانستن یک مسأله "و حال آنکه دانش او از پدرش بیشتر بوده" شایسته برای خلافت نمی داند، در صورتیکه طبق نظریه ی او خلیفه ی مسلمین، جز خزینه دار و تقسیم کننده ی اموال مسلمین نیست و این مقام نیازی به دانش زیاد ندارد چنانکه خود او در خطبه ای چنین گفته است: " ایمردم هر کس می خواهد درباره ی قرآن چیزی بپرسد، برود پیش " ابی بن کعب " و کسی که می خواهد از فرائض و احکام مربوط به ارث چیزی بپرسد برود پیش " زید بن ثابت" و کسی که می خواهد از فقه چیزی بپرسد برود پیش " معاذ بن جبل " و کسی که می خواهد از بیت المال چیزی بپرسد بیاید پیش من، زیرا خداوند مرا خازن و تقسیم کننده ی اموال، قراد داده است ". 

11- عبد الله بن عمر به پدرش چنین گفت: " مردم می گویند تو نمی خواهی کسی را جانشین خود قرار دهی، در صورتی که اگر چوپانی برای گوسفند و ساربانی برای شترت داشته باشی و او آنها را ول کند و بحال خودشان بگذارد تو قطعا او را مقصر خواهی دانست و حال آنکه نگهبانی شتر و گوسفند است؟!" 

به خدا چه خواهی گفت هنگامی که او را ملاقات کنی و کسی را نگهبان بندگانش قرار نداده باشی؟! 

عبد الله می گوید: از این مذاکره، حالت حزنی به پدرم دست داد، سرش را مدتی به زیر انداخت، آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: خداوند حفظ کننده ی دین است، کدام یک از این دو کار را انجام دهم که برایم سنت قرار داده شده: 

اگر جانشین قرار ندهم، رسول خدا نیز قرار نداده است و اگر جانشین قرار دهم ابوبکر نیز قرار داده است؟! عبد الله می گوید: فهمیدم که پدرم کسی را جانشین قرار نخواهد داد. 

این مطلب را ابو نعیم در " الحلیه " جلد 1 صفحه ی 44 و ابن سمان در " الموافقة" چنانکه در " الریاض النضرة " جلد 2 صفحه ی 74 آمده با سند خود آورده اند و مسلم نیز در صحیح از اسحاق بن ابراهیم و دیگران از عبد الرزاق و بخاری از طریق دیگر از "معمر" چنانکه در " سنن بیهقی " جلد 8 صفحه ی 149 آمده آن را با سند خود آورده اند. 

همین مطلب در روایات دیگر چنین آمده است:" عبد الله می گوید: به پدرم گفتم: شنیدم که مردم مطالبی می گفتند خواستم که آنها را به شما بگویم: آنها پنداشته اند که تو کسی را جانشین خود قرار نمی دهی در صورتی که می دانم اگر چوپانی داشته باشی او گوسپندهایت را رها کند و پیش تو بیاید او را مقصر خواهی دانست و حال آنکه نگهبانی مردم مهمتر است!! 

عبد الله می گوید: پدرم گفتارم را تصدیق کرد و مدتی سر بزیر انداخت و فکر کرد پس سر بلند کرد و گفت: خدا دینش را حفظ می کند، اگر خلیفه قرار ندهم رسول خدا نیز قرار نداده و اگر قرار بدهم ابوبکر نیز قرار داده است..." 

این روایت را ابن جوزی در سیره ی عمر صفحه ی 190 نقل کرده است. 

12- ابو زرعة در کتاب " العلل" از پسر عمر چنین آورده: " هنگامی که عمر ضربت خورد به او گفتم: ای امیر مؤمنان چرا کسی را بر مردم امیر و سرپرست قرار نمی دهی؟ او گفت: مرا بنشانید.عبد الله می گوید: هنگامی که او گفت: مرا بنشانید، میل داشتم میان من واو فاصله ای همانند عرض مدینه باشد.سپس گفت: 

" قسم به آنکس که جانم در دست اوست آن را بکسی که نخستین بار به من سپرد بر می گردانم." 

13- ابن قتیبه در " الامامة و السیاسه " صفحه ی 22 آورده است: هنگامی که عمر احساس مرگ کرد به پسرش عبد الله گفت: برو پیش عایشه و از من به او سلام برسان و بگو، اجازه دهد: در خانه اش کنار رسول خدا و ابوبکر دفن شوم. 

عبد الله پیش او رفت و جریان را به او گفت او در جواب گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد، سپس افزود: پسرم، سلامم را به عمر برسان و به او بگو: امت محمد را بدون سرپرست مگذار، کسی را بر آنها امیر قرار بده و آنان را مهمل مگذار، زیرا من برای آنان عواقب سوئی را پیش بینی می کنم و می ترسم. 

عبد الله پیش عمر آمد و جریان را به او گفت: عمر در جواب گفت: او چه کسی را امر می کند که جانشین خود قرار بدهم اگر ابوعبیده ی جراح زنده بود او را خلیفه و " ولی " قرار می دادم، وقتی که پیش خدایم می رفتم و از من می پرسید: چه کسی را بر امت محمد "ص" "ولی " قرار دادی؟ می گفتم: خدایم از بنده و پیامبرت شنیدم که می گفت: برای هر امتی امینی است و امین این امت ابو عبیده ی جراح است. 

و اگر معاذ بن جبل زنده بود او را خلیفه قرار می دادم، وقتی که پیش خدایم می رفتم و از من می پرسید: چه کسی را بر امت محمد "ص"، پیشوا قرار دادی؟ 

می گفتم خدایم، از بنده و پیامبرت شنیدم که می گفت: معاذ بن جبل در قیامت در زمره ی علماء محشور می گردد. 

و اگر خالدبن ولید زنده بود او را پیشوا قرار می دادم وقتی که پیش خدا می رفتم و از من سؤال می کردم: چه کسی را بر امت محمد "ص" "ولی " قرار دادی؟ 

می گفتم: خدایم از بنده و پیامبرت شنیدم که می گفت: خالد بن ولید شمشیری از شمشیرهای خدا بر مشرکان است. 

ولیکن من خلافت را در کسانی قرار می دهم که رسول خدا مرد در حالی که از آنها راضی بود..." 

امینی می گوید: 

ای کاش عمر بن خطاب آنچه را که از رسول خدا درباره ی علی بن ابیطالب شنیده بود "و لو یک حدیث آن را" که حفاظ با سند خود از نقل کرده اند، بیاد داشت و در نتیجه، علی را جانشین خود می کرد و هنگامی که خدا از او درباره ی جانشینش می پرسید، آن را پیش خدایش عذر قرار می داد!!! 

و شاید بیاد داشتن یک حدیث که امت اسلام به طور اتفاق از رسول خدا نقل کرده، او را کفایت می کرد و آن اینکه : " من در میان شما دو چیز گرانبها- یا در میان شما دو خلیفه- می گذارم که اگر به آن دو تمسک بجوئید، هرگز گمراه نخواهید شد، آنها عبارت از کتاب خدا و عترتم اهل بیتم می باشند که هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا در حوض "کوثر" بر من وارد شوند " و بسیار روشن است که علی بزرگ عترت و بزرگ خاندان پیامبر اکرم است. آیا خود عمر راوی احادیثی که در صحاح و مسانید درباره ی علی علیه السلام از قول رسول خدا آمده نیست؟ که رسول خدا در آن فرموده است: " علی نسبت به من به منزله ی هارون نسبت به موسی است، نهایت آنکه پیامبری بعد از من نخواهد بود" و آنچه را که در روز خیبر فرموده است: " فردا پرچم را به مردی که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند، خواهم داد " و آنچه را که در روز غدیر فرموده است: " کسی را که من مولای او هستم علی مولای اوست، خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست دارد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن دارد." 

و گفته ی دیگرش: " هیچ کس دارای فضائلی همانند فضائل علی نیست که صاحبش را به سوی هدایت رهنمون باشد و از پستی و ضلالت بازش دارد " و فرموده ی دیگرش: " اگر آسمانها و زمین های هفتگانه در کفه ای گذارده شود و ایمان علی در کفه دیگر، قطعا ایمان علی فزونی خواهد داشت". 

آیا آیات مباهله، تطهیر، ولایت و نظائر اینها که درباره ی ستایش علی، بزرگ عترت نازل شده پیش عمر برابر با آن چند حدیث ساختگی نیست که درباره ی آن کسانی که عمر آرزوی زنده بودنشان را کرده رسیده است؟! چه رسوائی ننگبار است که عمر مثل سالم بن معقل غلام بنی حذیفه را که اصلا ایرانی بوده تنها فرد شایسته برای خلافت می داند و هنگامی که ضربت می خورد آرزوی حیاتش را می کند و می گوید: " اگر سالم زنده بود خلافت را به " شوری " نمی گذاشتم؟!" 

و چقدر بر رسول خدا سخت است که برادرش امیر المؤمنین حتی با بردگان و غلامان "تازه مسلمان" از امتش برابر دانسته نشود، با آنکه آن همه نصوص در کتاب و سنت درباره اش وارد شده است؟! 

یا خود عمر نبود که در سقیفه علیه انصار احتجاج به گفته ی پیامبر اکرم نمود

که " امامان از قریشند؟ " پس چرا آن را فراموش کرد؟ و چه گونه غلام بنی حذیفه را تنها فرد شایسته برای امر خلافت می داند، ولی علی را شایسته نمی داند؟!



آیا خود عمر نبود که به ابوبکر اصرار می کرد که خالد بن ولید را عزل و سنگسار کنم آن زمان که خالد، مالک بن نویره را کشته و بازنش درآمیخته بود و یاران مسلمانش را از بین برده و جمعش را پراکند ه و قومش را هلاک نموده و اموالش غارت کرده بود؟!



آیا او جمله ای را که در مورد خالد به ابوبکر گفته بود:" در شمشیر خالد ستم و گناه است- دشمن خدا، بر انسان مسلمانی هجوم برد و او را کشت آنگاه بازنش زنا کرد " فراموش کرده بود؟! و یا جمله ای را که به خالد گفته بود: " تو انسان مسلمانی را کشتی آنگاه با زنش زنا کردی، بخدا قسم با سنگهایت سنگسارت خواهم کرد " از یاد برده بود؟!

آری سیاست بی پدر و مادر و دور از مصالح ملی، هر آن به صاحبش زبان و منطق تازه ای می بخشد، و آراء مختلف و آرزوها و پندارهای غلط نتیجه ی همان سیاست بی پدر و مادر است که با کتاب خدا و گفتار پیامبر بزرگوارش قابل انطباق نیست و همین امر موجب بدبختی امت اسلام و اختلافشان از دیر باز تا کنون شده است!! 

14- بلاذری در " انساب الاشراف " جلد 5 صفحه ی 16 از ابن عباس چنین آورده است که: " عمر گفته است: نمی دانم با امت محمد "ص" چه کنم؟ "او این جمله را پیش از ضربت خوردنش گفته بود" به او گفتم: چرا ناراحتی در صورتی که میان آنها افرادی که شایستگی برای امر خلافت داشته باشند می یابی؟ او گفت: منظور تو علی بن ابیطالب است؟ گفتم: آری او به خاطر نزدیکیش با رسول خدا و اینکه داماد اوست و سابقه اش در اسلام و امتحانی که در زندگی داده است شایستگی برای خلافت را دارد. 

عمر گفت: او آدم خوشنشین و مزاح است!! گفتم: طلحه چطور است؟ گفت: در او تکبر و نخوت است.گفتم: عبد الرحمن بن عوف چطور است؟ گفت: او مرد شایسته ای است، اما ناتوان است.گفتم: سعد چطور است؟ گفت: او مرد هجوم و حمله است "جنگجو است" به طوری که اگر به محلی رسید و پیروز شد به آنجا اکتفاء نمی کند "یعنی او نظامی است و به حدی قانع نیست" گفتم: زبیر چطور است؟ گفت: او بخیلی است، همانند مؤمن نرم و خشنود، و همانند کافر سر سخت و بد خشم و در عین حال حریص و طمعکار، در صورتی که خلافت جز برای انسان نیرومند غیر زور گو، مهربان غیر ناتوان، بخشنده ی غیر اسرافکار، شایسته نیست. 

گفتم: عثمان چطور است؟ گفت: او اگر زمامدار مسلمین شود، فرزندان ابی معیط را بر گرده ی مردم سوار می کند و اگر چنین کند او را خواهند کشت. 

35- از امیر المؤمنین علیه السلام به طور صحیح آمده که در جنگ جمل خطابه ای چنین ایراد فرمود: " اما بعد، بدانید که رسول خدا درباره ی زمامداری بعد از خود سفارشی به ما نفرمود تا از آن پیروی کنیم، لیکن ما آن را از پیش خود ترتیب دادیم، ابوبکر جانشین شد و کارها را روبراه کرد، سپس عمر جانشین شد و زمام امر را در دست گرفت و سپس کارها روبراه شد. 

حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ی 104 و ابن کثیر در تاریخش جلد 5 صفحه ی 250و ابن حجر در " الصواعق " به نقل از احمد آن را آورده اند. 

16- از ابی وائل به طور صحیح آمده که: به علی بن ابیطالب "رضی الله عنه" گفته شد: آیا برای ما خلیفه تعیین نمی کنی؟ در جواب گفت: رسول خدا خلیفه تعیین نکرده است تا من جانشین تعیین کنم، ولی اگر خدا برای مردم خیر بخواهد، بعد از من آنان را برخیزشان جمع خواهد کرد چنانکه بعد از رسول خدا جمعشان فرمود. 

حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ی 79 آن را با سندش آورده او و ذهبی آن را صحیح دانسته اند و بیهقی در سننش جلد 7 صفحه ی 149 و ابن کثیر در تاریخش جلد 5 صفحه ی 251 آن را آورده و سندش را خوب دانسته اند و ابن حجر در صواعق صفحه ی 27 آن را از بزار نقل کرده و گفته است: رجال آن همگی صحیحند. 

17- احمد از عبد الله بن سبع، در حدیثی آورده که به علی گفتند: اگر کشتنت را می دانی، چرا جانشینت را تعیین نمی کنی؟ در جواب گفت: من در این باره "جانشینی" همان کار را می کنم که رسول خدا کرده است. 

بیهقی این حدیث را چنین آورده است: همانگونه که رسول خدا شما را بحال خود واگذار فرموده است واگذارتان می کنم ".ابن حجر در صواعق صفحه ی 27 با این تعبیر حدیث را آورده و گفته است: چنانکه ذهبی گفته: این حدیث را جمعی مانند بزار با سند خوب و امام احمد و دیگران با سند قوی آورده اند. 

18- از عایشه به طور صحیح آمده که: اگر رسول خدا کسی را جانشین خود قرار می داد قطعا ابوبکر و عمر را تعیین می کرد.چنانکه در " ریاض النضرة " جلد 1 صفحه ی 26 آمده مسلم آن را در صحیحش و حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ی 78 با سند خود آوردده اند. 

19- در روایت احتجاج ام سلمه، علیه عایشه چنین آمده است: من و تو در سفری با رسول خدا بودیم، در آن سفر علی عهده دار تعمیر کفشهای رسول خدا و شستشوی لباسهای آن حضرت بود، اتفاقا کفش رسول خدا سوراخ شده بود و علی در سایه ی درختی نشسته داشت آن را تعمیر می کرد، در این هنگام پدرت با عمر آمدند و از رسول خدا استجازه کردند که خدمتش شرفیاب شوند، من و تو پشت پرده رفتیم و آنها وارد شدند و درباره ی آنچه که می خواستند با رسول خدا صحبت کردند.آنگاه گفتند: ای رسول خدا ما نمی دانیم که تا کی با ما خواهی بود بنابراین چنانچه جانشینت را به ما معرفی کنی بعد از تو در آسایش خواهیم بود؟! 

رسول خدا فرمود: اما من هم اکنون او را می بینم و جایگاهش را می شناسم و اگر تعیینش کنم از او جدا خواهید شد، همانگونه که بنی اسرائیل از هارون پسر عمران جدا شدند. آنگاه آنان ساکت شدند و از خدمتش مرخص شدند.وقتی که ما خدمت رسول خدا شرفیاب شدیم، تو که نسبت به آن حضرت از ما جسورتر بودی، عرض کردی: ای رسول خدا چه کسی را بر مردم امیر خواهی فرمود؟ 

رسول خدا فرمود: کسی که کفش را درست می کند و ما پائین آمدیم، کسی جز علی بن ابیطالب را ندیدیم، و به رسول خدا عرض کردم: من غیر علی را نمی بینم که مشغول تعمیر کفش باشد، فرمود، او همانست.آنگاه عایشه گفت، حال آن را بیاد می آورم ". 

20- در خطبه ای که عایشه در بصره ایراد کرد چنین آمده است: " ای مردم! بخدا قسم گناه عثمان به آنجا نرسیده بود که خونش مباح شود، او قطعا مظلومانه کشته شده ما برای شما از تازیانه و عصا خوردن ناراحت می شویم، چگونه ممکن است از کشته شدن عثمان ناراحت نشویم؟ به نظر من اول باید قاتلان عثمان را بکشید، آنگاه خلافت را چنانکه عمر بن خطاب کرده به شوری بگذارید ". 

بعد از این سخنرانی بعضی گفتند: راست می گوئی و بعضی گفتند: دروغ می گوئی، و همچنان بگو مگو می کردند تا جائیکه بعضی بعض دیگر را سیلی زدند. 

امینی در الغدیر می گوید: 

مانند متناقض بودن و مخالفت شدید بعضی از این روایات با بعضی دیگر. 

21- از حذیفه رضی الله عنه آمده که گفتند: ای رسول خد! چه خوب بود برای ما خلیفه قرار می دادی؟ فرمود: اگر بر شما خلیفه قرار دهم، ولی فرمانش را نبرید، عذاب بر شما نازل خواهد شد. 

گفتند: چه خوب بود ابوبکر را بر ما خلیفه قرار می دادی؟ فرمود: اگر او را خلیفه قرار دهم خواهید دید که او در دین خدا نیرومند است، اگر چه جسما ناتوان است. گفتند: چه خوب بود عمر را بر ما خلیفه قرار می دادی؟ فرمود: اگر او را خلیفه قرار دهم خواهید دید که او نیرومند و امین است و در راه خدا از ملامت ملامت کننده نمی هراسد. 

گفتند: چه خوب بود علی را بر ما خلیفه قرار می دادی؟ فرمود: شما نمی پذیرید و اگر بپذیرید خواهید دید که او هدایت کننده و هدایت شده است، شما را به راه راست خواهد برد. 

این مطلب را حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ی 70 و ابو نعیم در حلیة الاولیاء جلد 1 صفحه ی 64 روایت کرده اند ، نهایت آنکه در حلیة الاولیاء، جانشینی ابوبکر و عمر نیست و از اینجا تحریف در امانت حدیث آشکار می شود. 

22- از ابن عباس چنین روایت شده است که: مردم به رسول خدا گفتند: یا رسول الله! مردی را بعد از تو برای ما خلیفه قرار بده که او را بشناسیم و کارمان را به او واگذار کنیم، زیرا ما نمی دانیم که بعد از تو چه خواهد شد؟ فرمود: " اگر کسی را بر شما امیر قرار دهم و او شما را به طاعت خدا فرمان دهد و شما نافرمانیش کنید، معصیت او معصیت من خواهد بود و نافرمانی و معصیتم نیز نافرمانی و معصیت خدا است، و اگر شما را به معصیت خدا فرمان دهد و شما هم اطاعتش نمودید در قیامت از شما بر من حجتی خواهد بود، لیکن شما را به خدا وا می گذارم ". 

خطیب بغدادی در تاریخش جلد 13 صفحه 160 این روایت را آورده است. 

23- پس اگر این نصوص درست بوده و خلافت پیمانی از ناحیه خدا است و جبرئیل آن را آورده و آسمان ها در برابرش لرزیدند و فرشتگان به آن ندا در دادند و پیامبر اکرم آن را اعلام فرمود و خدا و رسول و مؤمنان جز ابوبکر را نخواستند، پس مجوز او در آنچه که به طور صحیح از او در صحیح بخاری در باب فضیلت ابوبکر آمده چه بوده، که در روز سقیفه خطاب به حاضران گفته است: " با عمر بن خطاب یا ابو عبیده ی جراح بیعت جراح بیعت کنید؟!". 

و در تاریخ طبری جلد 3 صفحه 209 آمده که ابوبکر گفته است: " این عمر و اینهم ابو عبیده است با هر کدام خواستید بیعت کنید!!". 

و در صفحه ی 201 همان کتاب و مسند احمد جلد 1 صفحه ی 56 چنین آمده است: 

برای شما یکی از این دو مرد را می پسندم، حال هر کدام را که می خواستید "انتخاب کنید" آنها عمر و ابو عبیده هستند. 

و در " الامامة و السیاسة " جلد 1 صفحه ی 7 چنین آمده است: من شما را به سوی ابو عبیده یا عمر دعوت می کنم و هر دو را برای شما و دینتان می پسندم و هر دو برای آن شایستگی دارند. 

و در صفحه ی 10 گفته است: من درباره ی یکی از این دو مرد: ابو عبیده ی جراح و یا عمر برای شما خیر خواهی می کنم، پس با هر کدامشان خواستید بیعت کنید ". 

امینی می گوید: 

به به، این مجد و شرف و این عزت و بزرگی و افتخار و کرامت برای پیامبر اکرم و اسلام و مسلمین کافی است که مثل ابو عبیده ی جراح که جز او و ابو طلحه کسی در مدینه دارای شغل مقدس گور کنی نبوده خلیفه ی مسلمین و جانشین رسول خدا باشد!!! 

چقدر این امت خوشبخت است که در میان گور کنهایش کسی وجود دارد که بعد از پیامبر اکرم جانشین او می شود و این خلاء را پر می کند و پیشوای مردم در امر دین می گردد!! 

چرا او با آنکه امین است خلیفه ی مسلمین نباشد در صورتی که معاویة بن ابی سفیان به خاطر امین بودن و دانشش چنانکه گذشت امید می رفت که پیامبر باشد؟!! 

فقط این حقیقت برایم روشن نیست: آن زمان که ابو بکر خلافت اسلامی را به ابو عبیده می بخشید وضع آسمان ها چگونه بوده است؟!! در صورتی که هنگامی که رسول خدا خلافت را برای علی درخواست کرده بود "چنانکه در روایات ساختگی گذشته است " آسمان ها لرزیده و فرشتگان به فغان آمده بودند و خداوند امتناع فرموده بود که جز ابوبکر کسی خلیفه باشد!!! و حال آنکه پیامبر اکرم با دستور صریح خداوند توانا او را نازل بمنزله ی خود قرار داده بود. 

آری جا داشت آسمان ها از این کار درهم فرو ریزند و زمین شکافته شود و کوه ها منهدم گردند. 

24- چه چیز مجوز این بود که ابوبکر در مقابل این گفته ی عمر " دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم" بگوید: بلکه تو ای عمر! دستت را بگشا، زیرا تو در امر خلافت از من نیرومندتر هستی؟! در صورتی که هر کدام از آنها می خواستند دست دیگری را باز کنند و با او بیعت نمایند و بالاخره عمر دست ابوبکر را گشود و با او بیعت کرد و به او گفت: تو نیروی مرا هم داری!! 

25- چگونه ابوبکر خلافت را مخصوص به مهاجران و وزارت را متعلق به انصار می داند و می گوید: " زمامداران از ما و وزیران از شما "؟ 

26- چه چیز برای ابوبکر جائز شمرده که بگوید: " من زمام این امر "خلافت" را به عهده گرفتم در صورتی که نسبت به آن بی علاقه بودم به خدا قسم دوست می دارم که برخی از شما به جای من عهده دار آن بودید "؟ چگونه ابوبکر چیزی را که خدا برایش قرار داده و جبرئیل آن را آورده و به رسول خدا خبر داده کراهت دارد و دوست می دارد که دیگری به جای او عهده دار آن باشد؟ در صورتیکه او بین رسول خدا و آرزویش آنگاه که از خدا درخواست کرده بود که خلافت را برای علی قرار بدهد، حائل گردید و خداوند برای درخواست پیامبرش ارجی قائل نشد و جز ابوبکر را شایسته ی این مقام ندانست؟!

27- چه چیز استعفای ابوبکر را تجویز می کرد که مکرر بگوید: " دست از من بردارید، دست از من بردارید که من بهتر از شما نیستم نیازی به بیعت شما ندارم از بیعتم صرفنظر کنید "؟! 

او چگونه برای مردم آزادی در قبول استعفایش و رد آنچه را که خدا و پیامبر برایش خواسته اند، قائل است؟! 

28- علت اینکه تا سه روز از مردم کناره گرفته بود و هر روزی یکبار بر مردم آشکار می شد و می گفت: " بیعتم را از شما برداشتم با هر کس که می خواهید بیعت کنید با آنکه تا هفت روز مردم را مخیر کرده بود، روی چه اصلی بوده است؟! 

اصلا او چگونه این حق را به خودش می دهد: بیعتی را که با مردم در مورد خلافت کرده پس بگیرد و استعفا نماید در صورتی که خدا و مؤمنان جز او را شایسته ی این کار نمی دانند؟! به علاوه او چگونه می تواند سرنوشت مردم را به دست آنها بسپرد در صورتیکه خواسته ی رسولخدا در این مورد، رد شده و در آسمان ها روزی که پیامبر اکرم خواسته اش را آشکار کرد واقع شد آنچه که واقع شد؟!! 

29- عذر ابوبکر در خطبه اش چه بوده که گفته است: " ای مردم! این علی بن ابیطالب است که از ناحیه ی من بیعتی بگردنش نیست و او در کارش مختار است، آگاه باشید که همگی در بیعتتان مختارید و اگر برای خلافت کسی جز مرا شایسته می دانید، من نخستین کسی هستم که با او بیعت خواهم کرد؟! شاید مقتضای آزادی در رأی پیرامون بیعت، ایجاب کرده که حوادثی پدید آید آنچه را که در آسمان ها پدید آید آنچه را که در آسمان ها پدید آمده بوده در برابر آن ناچیز باشد از قبیل اینکه: عمر پیش ابوبکر دوید و چنان سر صدا راه انداخت که دو گوشه ی دهانش کف کرده بود، به حباب بن منذر بدوی که مخالف بیعت با ابوبکر بوده گفته شد: خدا ترا بکشد، بینی حباب شکسته و دستش آسیب دید، درباره ی سعد رئیس خزرجیان داد زدند که: او را بکشید خدا او را بکشد که او منافق است، قیس بن سعد عمر را گرفت و به او گفت: به خدا قسم اگر یک مو از او کم شود، دندانهایت را خورد خواهم کرد، زبیر در حالی که شمیرش را کشیده داشت گفت: شمشیر را در غلاف نخواهم کرد تا با علی بیعت شود، عمر گفت: این سگ "زبیر" را دور کنید، مردم شمشیر را از دستش گرفتند و آن را به سنگ زدند، در اثر فشار سینه ی مقداد را مصدوم کردند، به خانه ی نبوت هجوم بردند و در خانه ی زهرا را باز کردند و کسانیکه در آن بودند به زور، به خاطر بیعت بیرون آوردند، عمر با مقداری آتش به سوی خانه ی فاطمه رفت و به اهل خانه گفت: از خانه بیرون می آئید یا خانه را با اهلش آتش بزنم؟! فاطمه از پشت پرده بیرون آمد در حالی که با صدای بلند گریه می کرد و می گفت: "ای پدر! ای رسول خدا! ببین بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابو قحافه چه می کشیم!" 

علی علیه السلام را به خاطر بیعت گرفتن همانند شتر سرکش، کشان کشان به مسجد بردند و به او گفتند: بیعت کن و گر نه کشته خواهی شد! او خود را به قبر برادرش رسول خدا چسبانید و در حال گریه می گفت: " ای پسر مادرم، مردم مرا ضعیف شمردند و بیم آن می رفت که مرا بکشند " و صدها حوادثی نظیر آنچه که گفته شد و شاید این همه اصرار از ناحیه ی خدا و فرشتگان و مؤمنان در اینکه خلافت جز شایسته ی ابوبکر نیست، دروغی است که به نام خدا و پیامبر و مؤمنان ساخته شده و یا آنکه درست است نهایت آنکه مقید به اراده و خواست خود ابوبکر است، خیر، این مطلب جز دروغ بنام خدا چیز دیگر نیست! 

30- مجوز عمر چه بوده که بعد از وفات رسول خدا به ابو عبیده ی جراح گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم، زیرا طبق فرموده ی رسول خدا تو امین این امتی؟ آنگاه ابو عبیده به عمر گفت: از آن روزی که اسلام آوردم چنین لغزشی از تو ندیده بودم، آیا با من بیعت می کنی در صورتی که میان شما صدیق و ثانی اثنین "دومی دوتا- ابوبکر-" است. 

پس با در دست داشتن این همه نصوص چه چیز او را وادار به این خلاف بزرگ کرده است و اصلا در برابر این نص مؤکد الهی این گونه استبداد رأی چرا؟ و البته برای آن نظائر بسیار است. 

31- و چگونه عمر کار مسلمین را به شوری می گذارد و می گوید: هر کس با امیری از غیر راه شوری بیعت کند، بیعتش و بیعت کسی که با او بیعت کرده ارزش ندارد و در معرض کشته شدن خواهد بود؟! 

32-مسلم در صحیحش کتاب فرائض جلد 2 صفحه ی 246 و احمد در مسندش جلد 1 صفحه ی 48 آورده اند که: عمر روزی در مقام سخنرانی گفت: " من خوابی دیدم و آن اینکه: گویا خروسی دو بار مرا نک گرفت، و من آن را کنایه از مرگم می دانم و بعضی به من می گویند که جانشینی برای خودم تعیین کنم در صورتی که هیچ گاه خداوند و کسی که پیامبرش را برگزید، دینش را ضایع نخواهد کرد، و اگر مردم خلافت با شوری در میان این شش نفر از قومم خواهد بود...". 

بیهقی در سننش جلد 8 صفحه ی 150 آورده و گفته است: مسلم در صحیح از حدیث ابن ابی حروبه و دیگران آن را روایت کرده است. 

حافظ ابن الدبیع نیز در " تیسیر الوصول " جلد 2 صفحه ی 49 آن را از مسلم نقل کرده است. 

33- چه چیز مجوز عمر و دیگر از صحابه بوده که درباره ی خلافت ابوبکر بگویند: "که آن امر ناگهانی و شتابزده بوده، خداوند "مردم را" از شر آن

باز دارد- یا لغزشی همانند لغزش جاهلیت بوده- و هر گاه کسی مانند آن را تکرار کند، باید او را کشت؟!

چگونه این خلافت با آن همه از بشارات و خبرهای پی در پی در طول حیات رسول خدا و اعلام مکرر آن حضرت به اصحابش تا آخرین لحظه ی حیاتش امر ناگهانی و شتابزده و لغزش نامیده شده است؟! 

و قطعا پیامبر اکرم با آن همه از نصوص، احتیاجی نمی دید که در تعیین خلافت ابوبکر وصیت نامه ای بنویسد و هیچ گاه انتظار نداشت که درباره ی آن کوچکترین اختلافی واقع شود!! و با اینحال چگونه عمر در آن بدی می دیده در صورتی که همه ی صحابه عدول بودند و خدا مؤمنان جز خلافت او را نمی خواستند و خدا نمی پسندید که نسبت به خلافت او اختلاف کنند چنانکه حدیثش در سابق گذشت!! 

34- چه چیز به عمر اجازه داد که به عبد الرحمن بن عوف پیشنهاد کند که خلیفه و ولی عهدش باشد و او در جواب بگوید: " آیا تو مرا به این کار، هنگامی که با تو مشورت کنم راهنمائی خواهی کرد؟" عمر در جواب گفت: نه بخدا قسم.آنگاه عبد الرحمن گفت: بنابراین راضی نخواهم بود که بعد از تو خلیفه ی مسلمین باشم!! 

35- چه چیز سبب شد که همه ی انصار بر خلاف این نصوص از بیعت کردن با ابوبکر خود داری کردند و گفتند: جز با علی بیعت نمی کنیم یا اینکه گفتند: از ما امیری و از شما هم امیری، و چگونه طلحه و زبیر و مقداد و سلمان و عمار و ابوذر و خالد بن سعید و جمعی از بزرگان مهاجران از آن امتناع کرده و حاضر نشدند جز با علی بیعت کنند و لذا در خانه ی آن حضرت اجتماع نمودند، ولی دست سیاست وقت آنها را بزور از خانه بیرون کشید و به روی آنها داد می زد: بخدا قسم شما را می سوزانم یا آنکه برای بیعت کردن حاضر شوید؟! 

چرا اصحابی بزرگوار "سعد بن عباده " از بیعت با ابوبکر خودداری می کند و می گوید:" بخدا قسم اگر جن و انس با شما بیعت کنند من با شما بیعت نخواهم کرد تا نزد پروردگارم بروم و حسابم روشن شود " و تا آخر عمر هم به نمازشان حاضر نشد و در مجمعشان رفت و آمد نکرد و با آنها حج ننمود؟! و عذر عباس عموی پیامبر اکرم و بنی هاشم چه بوده که از این بیعت تخلف کردند و از آن همه پیمانهای مؤکد صرفنظر نمودند؟! 

36- و پیش از همه ی اینها امتناع امیر المؤمنین علیه السلام از این بیعت انتخابی و استدلال کوبنده ی آن حضرت علیه طرفداران آن می باشد که ابن قتیبه می گوید: " علی کرم الله وجهه را پیش ابوبکر بردند و او می گفت:" من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم " به او گفته شد: با ابوبکر بیعت کن، در جواب گفت: من در امر خلافت از شما سزاوارترم، از این رو با شما بیعت نمی کنم و این شمائید که می باید با من بیعت کنید، شما خلافت را از انصار گرفتید و در این کار احتجاج به قرابت با رسول خدا نمودید و از اهل بیت نیز، خلافت را غاصبانه می گیرید، آیا شما همان نیستید که خود را از انصار به خاطر آنکه محمد "ص" از شما است سزاوارتر می دانستید، در نتیجه زمام امر را به شما سپردند و امارت را به شما تسلیم کردند؟ پس من نیز بمانند احتجاجى که علیه انصار کردید، علیه شما احتجاج مى کنم، ما چه درزمان حیات رسول خدا و چه بعد از وفاتش به او سزاوارتریم اگر ایمان دارید درباره ما انصاف و عدالت را رعایت کنید، و گر نه خود را براى کیفر این ستم آماده نمائید.عمر به او گفت: تو آزاد گذاشته نمى شوى مگر آنکه بیعت کنى، على در جوابش گفت: شیرى مى دوشى که از آن براى تو نصیبى است، و امروز در این راه کوشش مى کنى که فردا از آن بهره مند گردى، سپس افزود: به خدا قسم اى عمر گفته ات را نمى پذیرم و با او "ابو بکر"بیعت نمى کنم. 

آنگاه ابو بکر به او گفت: اگر بیعت نمى کنى مجبورت کنم، پس ابو عبیده جراح گفت: پسر عمو تو کم سنى و اینان پیران قومت هستند، تو تجربه و کاردانى آنان را ندارى من ابو بکر را نسبت به این کار از تو نیرومند تر و شایسته تر مى دانم، چه خوب که فعلا خلافت را به ایشان تفویض کنى، زیرا اگر زنده ماندى و عمرى باقى بود، در آن وقت تو براى این کار ساخته شدى و از لحاظ فضل و دین ودانش و فهم و سابقه خانوادگى و دامادیت نسبت به رسول خدا شایسته آن خواهى بود!! 

على علیه السلام گفت: خدا را اى جمعیت مهاجران، سلطنت محمد "ص" در میان عربها را از خانه و درون اطاقش خارج نکرده به خانه و اطاقتان نبرید و خانواده اش را از حقشان محروم نکنید، به خدا قسم اى گروه مهاجران ما سزاوارترین مردم نسبت به آن هستیم، زیرا ما اهل بیت اوئیم و از همه شما شایسته تر به این کاریم، سوگند به خدا قرائت کننده کتاب خدا، فقیه در احکام دین، دانا به سنن رسول خدا، آگاه به امور مردم، بازدارنده آنان از کارهاى زشت بر قرار کننده عدالت اجتماعى در میان آنان مائیم، از هواى نفس پیروى نکنید که از راه خدا باز خواهید ماند و از حق و حقیقت دورتر خواهید شد. 

بشیر بن سعد انصارى گفت: " اى على انصار این سخن را پیش از بیعتشان با ابو بکر از شماشنیده بودند، هیچ گاه در بیعت کردن با تو کوتاهى نمى کردند ". ابن قتیبه مى افزاید: على علیه السلام شبها فاطمه دختر پیامبر گرامى اسلام را روى چهارپائى سوار میکرد و به خانه انصار مى برد و از آنها یارى مى طلبید، ولى آنان مى گفتند: اى دختر رسول خدا دیگر بیعت ما با این مرد "ابو بکر" تمام شده و اگر شوهر و پسر عمت پیش از او اقدام به این کار کرده بود، هیج گاه ابو بکر را بر او مقدم نمى کردیم! 

على علیه السلام مى فرمود: آیا شایسته بود که رسول خدا را در خانه اش بگذارم و دفنش نکنم و بروم با مردم در باره سلطنت و مقامش منازعه کنم؟ فاطمه سلام الله علیها مى فرمود: ابو الحسن کارى که انجام داد شایسته مقام او بود، ولى دیگران کارى که انجام دادند خداوند حسابرس حق و مطالب آنها خواهد بود. 

ابن قتیبه اضافه مى کند که: ابو بکر در جستجوى کسانى که از بیعتش تخلف کرده و پیش على رفته بودند پرداخت و عمر را پیش آنها فرستاد.عمر آنها را صدا زد که از خانه على بیرون آئید، آنان از بیرون آمدن امتناع کردند، عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، بیرون آئید و گرنه خانه را با اهلش مى سوزانم، به او گفتند: آخر اى ابا حفص در این خانه فاطمه است، گفت اگر چه فاطمه هم باشد! 

آنگاه آنان بیرون آمدند و همگى با ابو بکر بیعت کردند، مگر على، زیرا او گمان کرده بود که گفته است: سوگند خوردم که از خانه خارج نشوم و عبا بر دوش نگذارم تا اینکه قرآن را جمع کنم. 

آنگاه فاطمه علیهاسلام دم درب خانه ایستاد و فرمود: مردمى بدتر از شما سراغ ندارم که جنازه رسول خدا را پیش ما گذاشتید و کارتان را تمام کردید و با ما مشورت نکردید و حق ما را به ما ندادید. 

بعد از این عمر پیش ابو بکر رفت و به او گفت: چرا این متخلف از بیعت را جلب نمى کنى؟ ابو بکر به قنفذ "غلامش" گفت: برو على را پیش من حاضر کن، او پیش على رفت به او گفت: چه حاجت دارى؟ گفت: خلیفه رسول خدا ترا احضار مى کند، على گفت: زود بر رسول خدا دروغ بستید، او برگشت و جریان را به ابو بکر گفت، ابو بکر گریه مفصلى کرد، عمر دوباره گفت: این متخلف از بیعتت را مهلت مده، ابو بکر به قنفذگفت: دوباره پیش على برو و به او بگو که امیر المومنین مى گوید پیش مابراى بیعت بیا، قنفذ پیش او رفت وجریان را گفت على با صداى بلند گفت: او چیزى را ادعا مى کند که برایش نیست، قنفذ برگشت وجریان را گفت: ابو بکر گریه طولانى کرد، پس عمر برخاست و جمعى با او حرکت کردند تا به در خانه فاطمه رسیدند، در زدند وقتى که زهرا صداى آنها را شنید با صداى بلند گفت: 

اى پدر اى رسول خدا "ببین" بعد از تو چه چیزها از پسر خطاب و قحانه به ما رسید؟ هنگامى که آنان صدا و گریه فاطمه را شنیدند، با گریه برگشتند و داشت دلهایشان پاره و جگرهایشان آتش مى گرفت، عمر با جمعى ماندند على را از خانه بیرون آوردند و پیش ابو بکر بردند و به او گفتند با او بیعت کن، على گفت: اگر بیعت نکنم چه مى شود؟ گفتند: در آن صورت بخدائى که جز او خدائى نیست گردنت راخواهیم زد على گفت: در آن صورت بنده خدا برادر رسول خدا را مى کشید عمر گفت: اما بنده خدا آرى اما برادر رسول خدا را نه و در اینحال ابو بکر ساکت بود و حرفى نمى زد، عمر به او گفت: آیا به او فرمان نمى دهى که بیعت کند؟ او گفت: مادامى که فاطمه در کنارش هست او را به چیزى مجبور نمى کنم، آنگاه على خود را به قبر رسول خدا رسانید و با صداى بلند گریه مى کرد و مى گفت: ان القوم استضعفونى و کادوا یقتلوننى: " مردم ضعیفم شمردند و نزدیک بود مرا بکشند " "اعراف آیه 150" 37- چه چیزى به ابو بکر و عمر و ابو عبیده جراح، اجازه داد که با اشاره مغیره بن شعبه، براى عباس عموى پیامبر اکرم در امر خلافت نصیبى قرار دهند که براى او و فرزندانش باقى بماند؟

ابن قتیبه در " الامامه و السیاسه " جلد 1 صفحه 15 مى گوید: "مغیره بن شعبه پیش ابو بکر رفت و به او گفت: آیا میل دارید با عباس ملاقات کنید و براى او در این نصیبى قرار دهید که براى او و فرزندانش باقى بماند، و اگر او با شما باشد این خود حجتى علیه على و بنى هاشم خواهد بود؟ 

ابو بکر و عمر و ابو عبیده راه افتادند و به خانه عباس رضى الله عنه رفتند، ابو بکر حمد و ثنائى خدا بجاآورد و سپس گفت: خداوند محمد "ص" را به عنوان پیامبر برانگیخت و براى مومنان ولى و سرپرست قرار داد و با جا دادنش در میان ما منتى بر ما نهادتا آنکه او را از ما گرفت و کار مردم را به دست آنها سپرد، تا به طور اتفاق درباره مصالحشان بیاندیشند، آنان نیز مرا به عنوان زمامدار برگزیدند، و من نیز بحمد الله از سستى و سرگردانى و ترس، نمى هراسم وتوفیق تنها از ناحیه خداى بزرگ است، به او توکل دارم و به سوى او برمى گردم.همواره به من خبر مى رسد که برخى خواهان زیر سپر علاقمندى به شمابر خلاف مصالح عمومى مسلمین، سم پاشى مى کنند، بر حذر باشید از اینکه وسیله سوء استفاده دیگران قرارگیرد، یا عموم مردم همعقیده و همصدا باشید و یا بد خواهان را از خود دور کنید، و چون شما عموى رسول خدا هستید پیشتان آمدیم تا در دین کار براى شما و فرزندانتان نصیبى قرار دهیم، و با اینکه مردم شما و یارانتان را مى شناختند، در عین حال، زمام امر "خلافت" را به شما ندادند، علیهذا لازم است شما فرزندان عبد المطلب شمرده راه بروید و آرام باشید "سر و صدا نکنید" زیرارسول خدا از ما و هم از شما است. 

آنگاه عمر گفت: آرى و الله، و دیگران اینکه: ما به این جهت پیشتان نیامدیم که به شما احتیاج داریم، خیر، چون بد داریم از ناحیه شما در باره آنچه که امت اسلام در باره آن اتفاق کرده اند، سم پاشى و مخالفت شود، در نتیجه براى شما و یارانتان گران تمام گردد، از این روپیشتان آمده ایم حال خود مى دانید. 

عباس عموى پیغمبر، شروع به سخن کرد و حمد و سپاس خداى بجاى آوردو گفت: چنانکه گفتید: خداوند محمد "ص" را پیامبر و براى مومنان ولى وسرپرست قرار داد و با جا دادنش در میان ما بر ما منت نهاد تا آنکه رسالتش بسر آمد آنگاه کار مردم را بدست آنها سپرد تا درباره سر نوشتشان تصمیم بگیرند، اما بر اساس حق نه از روى هوى و هوس، حال اى ابو بکر اگر خلافت را بخاطر انتساب به رسول خدا به چنگ آوردى قطعا حق ما راگرفتى و اگر وسیله مومنان آن را طلب کردى ما از آنها و پیشاهنگ آنهائیم، اگر این کار وسیله مومنین براى شما ضرورت یافته چگونه ممکن است چنین کارى با کراهت و عدم خواست ما ضرورت یابد، اما آنچه که به ما بذل کردى اگر حق تو بوده ما را به آن نیازى نیست و اگر حق مومنین است تو درباره آن حقى ندارى و نمى توانى آن را بما بدهى و اگر حق ماست از تو راضى نخواهیم بود که بعضى از آن را به ما بدهى و بعضى دیگر را ندهى. 

و اما اینکه گفتى: رسول خدا از ما و شماست درست است، ولى ما از شاخه هاى درخت نبوتیم و شما همسایه هاى آن. 

38- عذر کسانى که بر ابو بکر ایراد گرفتند که چرا عمر را جانشین خود قرار داده چیست؟!عایشه مى گوید: " هنگامى که حال پدرم بد شد، فلانى و فلانى پیش او آمدند و به او گفتند: اى خلیفه رسول خدا فردا که پیش خدایت رفتى درباره خلیفه قراردادن عمر چه خواهى گفت؟ عایشه مى گوید: پدرم را نشاندیم او درجواب گفت: آیا مرا به خدا مى ترسانید؟ به خدا خواهم گفت که: بهترین فرد صحابه را بر آنها امیر قرار دادم ". 39- چه چیز امیر المومنین على علیه السلام را از بیعت با عثمان در روز شورى باز داشت بعد از آنکه عبد الرحمن بن عوف و همکارانش با او بیعت کردند و على که ایستاده بود نشست و عبد الرحمن به اوگفت: با او بیعت کن و گر نه گردنت را مى زنم و درآ ن روز جز او کسى با خودشمشیر نداشت، گفته مى شود که على باحال غضب بیرون آمد، سپس اعضاى شورى به او پیوستند و به او گفتند: بیعت کن و گرنه با تو خواهیم جنگید، على ناگزیر به آنها پیوست و با عثمان بیعت کرد. 

طبرى در تاریخش جلد 5 صفحه 41 مى گوید: مردم شروع کردند به بیعت کردن با عثمان، ولى على سستى کرد، عبد الرحمن به او گفت: "هر کس نقض بیعت کند به ضرر خویش اقدام مى کند و هر که به پیمانى که با خدا بسته وفا کند، خداوند پاداشى بزرگ به او خواهد داد ". 

على بعد ازشنیدن این ایه قرآن، جمعیت را شکافت و با عثمان بیعت کرد ولى مى گفت: خدعه است و چه خدعه اى؟ و در " الامامه و السیاسه " جلد 1 صفحه 25 آمده که عبد الرحمن گفته است: " اى على راهى براى خودت قرار مده که تنها شمشیر در آن حاکم باشد و بس!" 

و در صحیح بخارى ج 1 صفحه 208 چنین آمده است: " نباید راهى "دیگر" برایت قرار داده شود". 

امینى می گوید: کشتن کسى که از بیعت در این مورد "شورى" خود دارى کند به دستور عمر ابن خطاب بوده چنانکه طبرى در تاریخش جلد 5 صفحه 5 آورده که عمر به" صهیب " دستور داد: تا سه روز با مردم نماز جماعت بخوان، على و عثمان و زبیر و سعد و عبد الرحمن و طلحه را اگر آمده باشد در جائى گرد آر، و عبد الله بن عمر را نیز حاضر کن اما چیزى بر او نیست، خودت بالاى سر آنها بایست، اگر پنج نفر آنها درباره یکى متفق شدند و یکى امتناع کرد، گردنش را بزن، و اگر چهار نفر متفق شدند و دو نفر امتناع کردند آن دو نفر را بزن، و اگر سه نفر درباره کسى و سه نفر دیگر در باره دیگرى راى دادند عبد الله بن عمر را حکم قرار دهند و هر- طرفى راکه او پسندید باید یکنفر را از میان خود انتخاب کنند و اگر به راى عبد الله راضى نشدند، با آن گروهى که عبدالرحمن بن عوف با آنها است باشید و الباقى را اگر از راى عامه اعراض کردند بکشید! 

" افمن هذا الحدیث تعجبون و تضحکون و لا تبکون " آیا از این سخن تعجب مى- کنید و مى خندید و گریه نمى کنید؟ " نجم آیه 59.

اَللهُمَ صَلِ عَلی مُحَمّد وَ آلِ مُحَمّد و عَجِل فَرَجَهُم

ابوبکر

اهل سنت

حقانیت شیعه

خلافت

شیعه

علی ابن ابیطالب

عمر

با نظرات ارزنده خود ما را یاری کنید (۰)

نظراتی که بصورت خصوصی ارسال می شوند امکان نمایش و پاسخگویی از طرف مدیر را ندارند

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی

ابزار هدایت به بالای صفحه