همه چیز درباره عمر خلیفه دوم+سند (قسمت ششم)
تعداد بازدید : ۸۵۷عمر: "ای کاش...!"+سند
عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ... قَالَ [عمر] وَاللَّهِ لَوْ أَنَّ لِى طِلاَعَ الأَرْضِ ذَهَبًا لاَفْتَدَیْتُ بِهِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَبْلَ أَنْ أَرَاهُ.(البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 201، ح3692، کتاب فضائل الصحابة، ب 6، باب مَنَاقِبُ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 هـ – 1987م.)
عمر گفت: اگر براى من زمین پر از طلا شود، پیش از دیدن عذاب الهى آن را براى نجات خویش خرج مىکردم.
وانما قال ذلک لغلبة الخوف الذی وقع له فی ذلک الوقت من خشیة التقصیر فیما یجب علیه من حقوق الرعیة أو من الفتنة بمدحهم.(العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 7، ص 43، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.)
این سخن را عمر به خاطر کوتاهیها در بر آوردن حقوق مردم و هنگامى که ترس بر او غلبه کرده بود گفته است.
عن عمرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَوْ نَادَى مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ: یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ دَاخِلُونَ الْجَنَّةَ کُلُّکُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ رَجُلاً وَاحِدَاً لَخِفْتُ أَنْ أَکُونَ أَنَا هُوَ، وَلَوْ نَادَى مُنَادٍ: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ دَاخِلُونَ النَّارَ إِلاَّ رَجُلاً وَاحِدَاً لَرَجَوْتُ أَنْ أَکُونَ أَنَا هُوَ ) ( حل ).(السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 13، ص 318، ح 1240؛/الأصبهانی، أبو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفای430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1، ص 53، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ؛/إبن رجب الحنبلی (متوفای795 هـ)، التخویف من النار والتعریف بحال دار البوار، ج 1، ص 15، ناشر: مکتبة دار البیان - دمشق، الطبعة: الأولى، 1399هـ؛/الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 12، ص 277، ح 35916، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.)
اگر فریادگرى از آسمان فریاد زند: اى مردم همه شما بهشتى هستید جز یک نفر، مىترسم آن یک نفر من باشم، و اگر فریاد کنندهاى فریاد زند و بگوید: همه شما جهنمى هستید جز یک نفر، امیدوارم آن یک نفر من باشم..
عن ابن عمر: کان رأس عمر على فخذی فی مرضه الذی مات فیه، فقال لی: ضع رأسی، قال: فوضعته على الأرض، فقال: ویلی وویل أمی إن لم یرحمنی ربی.
(الجوهری البغدادی، علی بن الجعد بن عبید أبو الحسن (متوفای230هـ) مسند ابن الجعد، ج 1، ص 136، : تحقیق: عامر أحمد حیدر، ناشر: مؤسسة نادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1410هـ – 1990م؛/الربعی، أبو سلیمان محمد بن عبد الله بن أحمد بن زبر (متوفای379هـ)، وصایا العلماء عند حضور الموت، ج 1، ص 37 ـ 38، تحقیق: صلاح محمد الخیمی والشیخ عبد القادر الأرناؤوط، ناشر: دار ابن کثیر - دمشق - بیروت، الطبعة: الأولى، 1406هـ – 1986م؛/الأصبهانی، أبو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفای430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1، ص 52، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ؛/البغوی، الحسین بن مسعود (متوفای516هـ)، شرح السنة، ج 14، ص 373، تحقیق: شعیب الأرناؤوط - محمد زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - دمشق _ بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ - 1983م./الزمخشری، أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ) ربیع الأبرار، ج 1، ص 116.)
فرزند عمر مىگوید: سر پدرم در وقت بیماریاش که در همان بیمارى از دنیا رفت، روى زانویم بود، گفت: سرم را روى زمین بگذار، سپس گفت: واى بر من و بر مادرم، اگر خدا بر من رحم نکند.
عبد الله بن عامر بن ربیعه مىگوید: عمر پر کاهى از زمین بر داشت و گفت: اى کاش من این پر کاه بودم، اى کاش به دنیا نمىآمدم، اى کاش هیچ نبودم، اى کاش مادرم مرا نمىزائید، اى کاش فراموش شده بودم.
اسماء دختر عمیس مىگوید: پس از آنکه علی علیه السلام به وسیله ابن ملجم ضربت خورد نزد آن حضرت بودم، ناگهان صیحهاى زد و بیهوش شد، سپس به هوش آمد وفرمود: خوش آمدید، خوش آمدید، سپاس خدا را که وعده اش راست بود و ما را وارث بهشت قرار داد، سؤال شد: چه مىبینى؟ فرمود: این رسول خدا ( صلى الله علیه وآله ) است واین هم برادرم جعفر و عمویم حمزه، درهاى آسمان باز و فرشتگان نازل مىشوند و به من سلام مىکنند و بشارت مىدهند و این هم فاطمه است که حور العین او را در بر گرفتهاند و این هم جایگاههاى من در بهشت است. برا ى چنین پاداشى کوشندگان باید بکوشند.
روزی عمر آیه و فکهة و ابا (عبس/31) را میخواند کلمه اب را نفهمید که به چه معناست. بعد گفت: لزومی ندارد یاد بگیریم و در کتاب خدا لازم نیست زیاد تعمق و تفکر کنیم !!! از قرآن هرچه میدانید عمل کنید و هر چه را که نمیدانید به خدا واگذارش کنید !!! (تفسیر ابن جریر ج 30 ص 38- مستدرک ج2 ص514- تفسیر کشاف ج3 ص 253- الموافقات شاطبی ج1 ص21 و 25- الدر المنثور ج 6 ص 317)
آورده اند که شخصی نزد عمر آمد و پرسید: از متشابهات قرآن؟ عمر با چوب دست زد و عمامه او را انداخت..! (سنن دارمی ج1ص54)
واقعا من مانده ام با این تاریخ ، از طرفی بگویی کتاب خدا ما را بس! و از طرف دیگر وقتی ندانی چه چیزی قران گفته ! خوب ما بالاخره چکار کنیم؟ یعنی قرآنی که نمیدانیم چی گفته ما را بس است!!
بر شیخین روا و بر علی(ع) مکروه؟+سند
نقل است که عمربنخطّاب به ابنعبّاس میگوید مردم کراهتداشتند که نبوّت و خلافت در شما جمعشود.
... عن ابن عباس قال خرجت مع عمر فی بعض أسفاره ... قال اللهم غفرا یکرهون أن تجتمع فیکم النبوة والخلافة فیکون بجحا بجحا.(تاریخ طبری ـ ج 3 ـ ص 288 – 290و الکامل فی التاریخ - ابن الأثیر - ج 3 - ص 62 - 63)
پس چرا خود او در سقیفه، همعشیره بودن مهاجرین با پیامبر صلّیاللهعلیهوآله را یک امتیاز بلکه حقّی بلامنازع برای تصدّی منصب خلافت برمیشمارد و به آن احتجاج میکند؟
فبدأ أبو بکر فحمد الله وأثنى علیه ثم قال ...فخص الله المهاجرین الأولین من قومه بتصدیقه ... فهم أول من عبد الله فی الأرض وآمن بالله وبالرسول وهم أولیاؤه وعشیرته وأحق الناس بهذا الامر من بعده ولا ینازعهم ذلک إلا ظالم(تاریخ طبری ـ ج 2 ـ ص 457)
عمر از زبان خود+سند
درکنزالعمال(ج6 ص345 چاپ حیدرآبادهند سال 1312)نقل شده که عمرابن خطاب فرموده:ای کاش گوسفندی بودم وبخشی ازبدن مراکباب وبخشی دیگر را قلیه می کردند ومی خوردند و مراهمانند نجاست(مدفوع) ازبدن بیرون می انداختندو بشر نبودم
وهمچنین باز در همین کتاب(ج12 ص529) از ابوبکر نقل شده که روزی ابوبکر مرغی رابرشاخه درختی دید وگفت:خوشا به حال تودوست داشتم که مانندتوباشم زیراتو خرما های درختان را می خوری وپرواز می کنی وحساب وعذابی برای کارهایت نداری به خداقسم دوست می داشتم که درختی می بودم درکنار راه وشتری برگ مرامی خوردند ومراچون پشکل ازشکم خارج می کرد و بشر نمی بودم.
35703-عن الضحاک بن مزاحم قال قال أبو بکر الصدیق ونظر إلى عصفور: طوبى لک یا عصفور؟ تأکل من الثمار وتطیر فی الأشجار، لا حساب علیک ولا عذاب، والله! لوددت أنی کبش یسمننی أهلی، فإذا کنت أعظم ما کنت وأسمنه یذبحونی فیجعلونی بعضی شواء وبعضی قدیدا، ثم أکلونی ثم ألقونی عذرة فی الحش 2 وأنی لم أکن خلقت بشرا. "ابن فتحویه فی الوجل".
برادران اهل سنت ما قصد جسارت نداریم ولی این گفته های علمای خودتان هست و ما هم هیچ سئوالی نمیپرسیم...
تندخوئیهای عُمَر پس از اسلام+سند
میگویند خلیفه دوم کلا فرد خشنی بوده چه در برخورد با ژیامبر(ص)،صحابه و ... البته بجز کفار!
خشونت عمر با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) :
خشونتهای عمر منحصر به مسلمانان و ضعفای مردم نمیشد ؛ بلکه در موارد بسیاری با رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز با خشونت برخورد کرده است.
حمله به ابوهریره و اعتراض به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) :
مسلم در روایتی نقل مى کند : پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به ابوهریره فرمود :
فَمَنْ لَقِیتَ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْحَائِطِ یَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مُسْتَیْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ فَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّهِ.
برو و هر کس را دیدى که گواهى به یگانگى خداوند مى دهد و از دل و جان آن را باور دارد ، به بهشت بشارت ده .
ابوهریره مى گوید : نخستین کسى که ملاقات کردم ، عمر بود . سخن پیامبر صلی الله علیه وآله را براى او بازگو کردم .فَضَرَبَ عُمَرُ بِیَدِهِ بَیْنَ ثَدْیَىَّ فَخَرَرْتُ لاِسْتِی .ناگهان عمر به من حمله ور شد و چنان بر سینه من کوبید که با نشیمن گاه به زمین افتادم ، سپس به من گفت : برگرد .
گریان محضر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگشتم و عمر نیز از پى من آمد . پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: چه شده است ؟ ماجرا را گفتم . رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عمر اعتراض کرد که چرا چنین کردى ؟ عمر (به جاى عذرخواهى به رسول خدا) گفت:
قَالَ فَلاَ تَفْعَلْ فَإِنِّی أَخْشَى أَنْ یَتَّکِلَ النَّاسُ عَلَیْهَا فَخَلِّهِمْ یَعْمَلُونَ.
چنین دستورى را صادر مکن ! زیرا مى ترسم مردم بر همین مطلب تکیه کنند ، آنان را رها کن تا کارشان را بکنند ؛ ولى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر گفته خود اصرار ورزید.
النیسابوری ، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای۲۶۱هـ) ، صحیح مسلم ، ج ۱ ، ص ۴۴ ، ح ۵۴ ، (باب من لقى الله بالایمان و هو غیر شاک)، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی ، ناشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت .
تعیین تکلیف برای پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) :
بخاری مینویسد :
عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رضى الله عنهم أَنَّهُ قَالَ لَمَّا مَاتَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىّ ابْنُ سَلُولَ دُعِیَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لِیُصَلِّیَ عَلَیْهِ، فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَثَبْتُ إِلَیْهِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُصَلِّی عَلَى ابْنِ أُبَىّ وَقَدْ قَالَ یَوْمَ کَذَا وَکَذَا کَذَا وَکَذَا أُعَدِّدُ عَلَیْهِ قَوْلَهُ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَقَالَ أَخِّرْ عَنِّی یَا عُمَرُ. فَلَمَّا أَکْثَرْتُ عَلَیْهِ قَالَ. إِنِّی خُیِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِینَ فَغُفِرَ لَهُ لَزِدْتُ عَلَیْهَا... قَالَ فَعَجِبْتُ بَعْدُ مِنْ جُرْأَتِی عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یَوْمَئِذ، وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ .(البخاری الجعفی ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ) ، صحیح البخاری ، ج ۱ ، ص ۴۵۹ ، ۱۳۰۰ ، کتاب الجنائز ، ب ۸۵ ، باب مَا یُکْرَهُ مِنَ الصَّلاَهِ عَلَى الْمُنَافِقِینَ وَالاِسْتِغْفَارِ لِلْمُشْرِکِینَ ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا ، ناشر : دار ابن کثیر ، الیمامه - بیروت ، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷)
عمر میگوید : عبد الله بن أبی سلول از دنیا رفت ، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را برای اقامه نماز میّت صدا زدند . وقتی که آن حضرت به نماز ایستاد ، جلو رفتم و گفتم : تو بر کسی نماز میخوانی که در فلان روز چنین و چنان گفت ؟ سپس کارهای زشت او را یادآور شدم . رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لبخندی زد و فرمود : « از من دور شو » ولی من پافشاری میکردم تا این که فرمود : بین نماز خواندن و نخواندن متحیر شدم و من نماز خواندن بر وی را انتخاب کردم و اگر بدانم که آمرزیده میشود بیش از هفتاد بار بر وی نماز خواهم خواند ...» عمر میگوید : پس از این حادثه بر جرأت خودم نسبت به رسول خدا تعجب میکردم.
بخاری در روایت دیگری مینویسد :
فَقَالَ (رسول اللّه لابن عبد اللّه بن أبی) آذِنِّی أُصَلِّی عَلَیْهِ . فَآذَنَهُ، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهِ جَذَبَهُ عُمَرُ رضى الله عنه فَقَالَ : أَلَیْسَ اللَّهُ نَهَاکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى الْمُنَافِقِینَ ؟.البخاری الجعفی ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ) ، صحیح البخاری ، ج ۱ ص ۴۲۷ ، ح ۱۲۱۰ ، کِتَاب الْجَنَائِزِ ، بَاب الْکَفَنِ فی الْقَمِیصِ الذی یُکَفُّ أو لَا یُکَفُّ وَمَنْ کُفِّنَ بِغَیْرِ قَمِیصٍ ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا ، ناشر : دار ابن کثیر ، الیمامه - بیروت ، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷ .
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به پسر عبد الله بن أبی فرمود : اجازه بده بر پدرت نماز بخوانم ، او هم اجازه داد . وقتی که حضرت میخواست نماز بخواند ، عمر پیامبر را کشید و گفت : مگر خداوند تو را از نماز خواندن بر منافقان نهی نکرده است ؟ !
و در روایت سوم آمده است :
ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی عَلَیْهِ، فَأَخَذَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ بِثَوْبِهِ فَقَالَ تُصَلِّی عَلَیْهِ وَهْوَ مُنَافِقٌ وَقَدْ نَهَاکَ اللَّهُ أَنْ تَسْتَغْفِرَ لَهُمْ.(البخاری الجعفی ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ) ، صحیح البخاری ، ج ۴ ص ۱۷۱۶ ، ح۴۳۹۵ ، کتاب التفسیر ، باب ولا تُصَلِّ على أَحَدٍ منهم مَاتَ أَبَدًا ولا تَقُمْ على قَبْرِهِ ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا ، ناشر : دار ابن کثیر ، الیمامه - بیروت ، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷ )
پیامبر ایستاد تا بر جنازه او نماز بخواند ، عمر لباس پیامبر را کشید و گفت : بر او که منافق است نماز میخوانی ؟ در حالی که خداوند تو را نهی کرده است که برای آنها استغفار کنی .
آیا این روش نشاندهنده برخورد نا درست با رسول خدا صلی الله علیه وآله نیست؟ و آیا عمر بن خطاب احکام شرعی را از بنیانگذار آن بهتر می دانسته است ؟ وآیا او می توانست برای رسول خدا صلی الله علیه وآله تعیین تکلیف کند ؟
روشن است که رسول خدا صلی الله علیه وآله عملى را بدون اذن الهى انجام نمى دهد و هر عمل و سخن و سیره اش منشأ وحیانى دارد .
قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا یُوحَى إِلَىَّ مِنْ رَبِّی هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَهُدىً وَرَحْمَهٌ لِقَوْم یُؤْمِنُونَ . الاعراف /۲۰۳ .
بگو: «من تنها از چیزى پیروى مى کنم که بر من وحى مى شود این وسیله بینایى از طرف پروردگارتان و مایه هدایت و رحمت است براى جمعیّتى که ایمان مى آورند» .
طبق آموزههای قرآن کریم ، مسلمانان حقّ اعتراض به عمل و رفتار رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را ندارند . قرآن کریم مى فرماید :
وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَه إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمْ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُّبِیناً . احزاب / ۳۶ .
هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش فرمانى صادر کنند ، اختیارى در کار خود داشته باشند و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند به گمراهى آشکارى گرفتار شده است .اما در عین حال میبینیم که خلیفه دوم در موارد بسیاری به عمل و رفتار رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شدیداً اعتراض میکنند.
جسارت و نسبت ناروا به پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) :
از ماجراهاى تلخ صدر اسلام ، ماجرایى است که در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا صلی الله علیه وآله اتفاق افتاد . در آن روز که پیامبر در بستر بیمارى بود و پس از آن از دنیا رفت ، به حاضران فرمود :
براى من قلم و دواتى حاضر کنید ، تا نامه اى بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید .خلیفه دوم و همراهان و همفکرانش ، با عبارت تند نسبت به رسول خدا صلی الله علیه وآله ، قلب آن حضرت را به درد آوردند به طوری که حضرت دستور داد که آنان از منزل حضرت خارج شوند.
بخاری داستان را این گونه تعریف میکند :
عَنِ ابْنِ عَبَّاس رضى الله عنهما أَنَّهُ قَالَ یَوْمُ الْخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ ثُمَّ بَکَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فَقَالَ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَجَعُهُ یَوْمَ الْخَمِیسِ فَقَالَ " ائْتُونِی بِکِتَاب أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا ". فَتَنَازَعُوا وَلاَ یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم .(البخاری الجعفی ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ) ، صحیح البخاری ، ج ۳ ، ص ۱۱۱۱ ، ح۲۸۸۸ ، کتاب الجهاد والسیر ، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ هل یُسْتَشْفَعُ إلى أَهْلِ الذِّمَّهِ وَمُعَامَلَتِهِمْ ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا ، ناشر : دار ابن کثیر ، الیمامه - بیروت ، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷
ابن عباس می گفت: روز پنجشنبه وچه روزی بود آن روز وگریه کرد که اشک چشمش سنگریزه هارا خیس کرد، سپس گفت: روز پنجشنبه درد بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شدید شد ، فرمود : کاغذی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید ، حاضران اختلاف کردند در حالیکه چنین عملی در حضور پیامبر خدا شایسته وسزاوار نبود، گفتند : او بیمار است و هزیان می گوید .
ابن اثیر در النهایه مینویسد :
أهْجَر فی منطقه یُهجِر إهجارا : إذا أفحش ، وکذلک إذا أکثر الکلام فیما لا ینبغی... والقائل کان عمر .
أهَجَرَ ، (الجزری ، أبو السعادات المبارک بن محمد (متوفای۶۰۶هـ ، النهایه فی غریب الحدیث والأثر ، ج ۵ ، ص ۲۴۴ ، تحقیق طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحی ، ناشر : المکتبه العلمیه - بیروت - ۱۳۹۹هـ - ۱۹۷۹م /الأفریقی المصری ، محمد بن مکرم بن منظور (متوفای۷۱۱هـ) ، لسان العرب ، ج ۵ ، ص ۲۵۴ ، ناشر : دار صادر - بیروت ، الطبعه : الأولى )
یعنی سخنان ناشایست گفت ، و همچنین وقتی که بیش از اندازه در آن چه شایسته و سزاوار نیست سخن بگوید . گوینده این سخن عمر بن خطاب بوده است .
عینی در شرح صحیح بخاری در این باره میگوید :
هذه العبارات کلها فیها ترک الأدب والذکر بما لا یلیق بحق النبی صلى الله علیه وسلم ، ولقد أفحش من أتى بهذه العباره .(العینی ، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای۸۵۵هـ) ، عمده القاری شرح صحیح البخاری ، ج ۱۴، ص ۲۹۸ ، ناشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت )
مخالفت عمر با درخواست رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) :
احمد بن حنبل مینویسد :
14726 - حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ دَاوُدَ، حَدَّثَنَا ابْنُ لَهِیعَةَ، عَنْ أَبِی الزُّبَیْرِ، عَنْ جَابِرٍ، " أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ " دَعَا عِنْدَ مَوْتِهِ بِصَحِیفَةٍ لِیَکْتُبَ فِیهَا کِتَابًا لَا یَضِلُّونَ بَعْدَهُ "، قَالَ: " فَخَالَفَ عَلَیْهَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ حَتَّى رَفَضَهَا "(الشیبانی ، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای۲۴۱هـ) ، مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ج ۳ ، ص ۳۴۶ ، ناشر : مؤسسه قرطبه – مصر )
از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله در هنگام موتش درخواست کرد تا کاغذی بیاورند تا در آن چیزی بنویسد که بعد از آن هیچ گاه گمراه نشوند ؛ ولی عمر مخالف کرد و اجازه نداد
و هیثمی در مجمع الزوائد مینویسد :
عن جابر أن رسول الله صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفه لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده ولا یضلون وکان فی البیت لغط فتکلم عمر بن الخطاب فرفضها رسول الله صلى الله علیه وسلم رواه أبو یعلی وعنده فی روایه یکتب فیها کتابا لأمته قال لا یظلمون ولا یظلمون ورجال الجمیع رجال الصحیح .(الهیثمی ، علی بن أبی بکر (متوفای۸۰۷هـ) ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج ۴ ، ص ۲۱۴ ـ۲۱۵ ، باب وصیه رسول الله ، ناشر : دار الریان للتراث / دار الکتاب العربی - القاهره ، بیروت – ۱۴۰۷)
از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله در هنگام احتضار درخواست کرد تا کاغذی بیاورند تا در آن چیزی بنویسد که بعد از آن نه گمراه شوید و نه کسی را گمراه کنید ؛ عمر بن الخطاب ، شروع به سخن گفتن کرد ، تا این که رسول خدا (ص) منصرف شد . این روایت را أبو یعلی نقل کرده و در روایت دیگر آمده است که نه به کسی ظلم کنید و نه به شما ظلم شود . راویان همه آنها ، راویان صحیح بخاری هستند .
و غزالی در کتاب سر العالمین مینویسد :
ولما مات رسول الله صلى الله علیه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواه وبیضاء لأزیل لکم إشکال الأمر واذکر لکم من المستحق لها بعدی. قال عمر رضی الله عنه دعوا الرجل فإنه لیهجر .(الغزالی ، أبو حامد محمد بن محمد (متوفای۵۰۵هـ) ، سر العالمین وکشف ما فی الدارین ، ج ۱ ، ص ۱۸ ، تحقیق : محمد حسن محمد حسن إسماعیل وأحمد فرید المزیدی ، ناشر : دار الکتب العلمیه - بیروت / لبنان ، الطبعه : الأولى ، ۱۴۲۴هـ ۲۰۰۳م )
رسول خدا (ص) قبل از وفاتش فرمود : کاغذ و دواتی بیاورید تا نزاع و اختلاف در خلافت را از بین ببرم و کسی را که سزاوار خلافت بعد از من است معرفی کنیم . عمر گفت : این مرد را رها کنید که هذیان میگوید